با هم بودیم...در جنگل چشمانت...آفتاب داشت جایش را به مهتاب میداد...تو برایم میرقصیدی...و من غافل از هر چه غم...مست نگاهت بودم...ابرها با تو همنوازی میکردند...میرقصیدند و میچرخیدند...و تو چشمهایت را از نگاهم جدا نمیکردی...مهتاب نظاره گر بود ...و ستاره ها چه آشوبی به پا کرده بودند...همه ستاره ها در آسمان بودند...همه شان خبر دار شده بودند...آخر ...رقص تو برای من بود...رقص عشق...قاصدکها در اطراف ما میچرخیدند...شقایقها با هر وزش نسیم تن خود را به هم میمالیدند...چه با هم عاشقی میکردند...و تنها ماه در آسمان نظاره گر بود...کسی به ماه توجهی نداشت...کسی دلش برایش تنگ نمیشد...ماه بیخیال از همه بی مهری ها...آسمان را برایمان روشن میکرد... ابرها در افق به رنگ نارنجی و بنفش در آمده بودند... و تو سرمست و خوشحال بودی و ...
صدای رعد و برق مرا از خواب بیدار کرد...
آه..باز هم رویا....باز هم خواب...
لعنت به این رویاهای نیمه تمام...

پ.ن:به جون هر دوتامون ازت دلخورم...خدا میدونه ازت دلخورم...و مثل همیشه تشنه نگاه عاشقت میمانم...
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
شنبه 22 بهمن 1390 ساعت 2:20 بعد از ظهر |
بازدید : 336 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
جلو آئینه به خودم مینگرم...دستم رو روی شانه هایم دلم میزارم...
بهش میگم: "ای دل..! چقدر تاب و توان داری..!!
دلم به حال دلم میسوزد...اصلا از اسم هر چی "دل" دیگه خسته شدم...

|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
شنبه 22 بهمن 1390 ساعت 1:57 بعد از ظهر |
بازدید : 277 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
دلم گرفته ... دلم عجیب گرفته ... و هیچ چیزو هیچکس... نه این دقایق خوشبورا...كه روی جوانه نارنج می شود خاموش ... نه این صداقت حرفی ... كه در سكوت میان دو غنچه گل شب بوست... نه هیچ چیز ...مرا از هجوم خاطره ها نمی رهاند... و فكر می كنم ...كه این ترنم موزون غم... درقلبم تا به ابد شنیده خواهد شد

|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
شنبه 22 بهمن 1390 ساعت 1:53 بعد از ظهر |
بازدید : 320 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
باز هم آه...باز هم غم...درون سینه آهی سرد دارم... رخی پژمرده ... رنگی زرد دارم ...ندانم عاشقم...یا اینکه مستم... چه هستم من...که هستم من... نمی دانم خود آهم...چه میدانم...همیشه مست و خود خواهم...دلی پر غم...رخی غمگین...همی دانم دلی پر درد دارم...و تو عشقم...چه میدانی...که من از نسل بارانم.

|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
شنبه 22 بهمن 1390 ساعت 1:46 بعد از ظهر |
بازدید : 331 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
همیشه فقط به تو مي انديشم ...به تو و تندي طوفان نگاهت... به تو و خاطره ها ...که چرا هيچ زماني من و تو ما نشديم ...جام قلبم که به دست تو شکست ...من چرا باز تو را مي خواهم... به تو مي انديشم ...وبرای تو اشک میریزم...و با صدای سکوت فریادت میزنم...همیشه عاشقتم...

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
شنبه 22 بهمن 1390 ساعت 1:43 بعد از ظهر |
بازدید : 308 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
پریشان بودم و غمگین...بدنبال تو میگشتم...شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی... تو را با لهجه ی گلهای شقایق صدا کردم...اما تو صدایم نشنیدی...تو را با صدای قمری عاشق صدا کردم...باز صدایم نشنیدی...و من تنها در این باغ قشنگ نگاهت...فقط برایت دعا کردم..

|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1