دلنوشته های همسفر عشق
     
pix2pix.org - عکس عاشقانه - زوج های عاشق (3)pix2pix.org - عکس های عاشقانه هنری (2)pix2pix.org - کاغذ دیواری عاشقانه (9)
 

در همه لحظاتم جاری هستی...
و من تنها به چند لحظه با تو بودن می اندیشم
تنها به چند لحظه با تو بودن قانعم
مرگ عطر یاس بگذار بیایم
مهلتم ده تا بیایم
فرمانم ده تا بیایم
اسمم را صدا کن
بگذار بیایم..

 

 

     pix2pix.org - عکس عاشقانه - زوج های عاشق (2)pix2pix.org - کاغذ دیواری عاشقانه (8)
pix2pix.org - عکس های عاشقانه هنری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


آه ای تو..ای همه ی نیمه ی من
جمعه 16 بهمن 1390 ساعت 7:7 بعد از ظهر | بازدید : 314 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

 

 

 

 

 

آه ای تو..ای همه ی نیمه ی من!

میخواهم خیس اشک های تو باشم...میخواهم در پهنای بازووانت قدم بزنم

زیر چنارهای خیال و خرمنی از گلهای مخمل.

میخواهم بر روی ایوان رویاهایت بنشینم وخیره بر

دوردستها با خیال تو چای داغ بنوشانم.

میخواهم سایه روشن نگاههای خیره ات را طولانی تر کنم

وبامداد قرمز طراحی ام برایت دریایی بکشم بس کوچک

اما عمیق با قایقی آبی وقایقرانی که چشمهایش شبیهه تو باشد

وبازووانش مامنی گرم و عمیق باشد برای خواب نیم روزی ام.

 

 

 

میخواهم بدوم با تو و با دستانت در این پهنه که در آن

درختان زیتون دیگر طعم تلخ مرگ نمی دهند..

میخواهم بدوم با تو زیر بادهای طغیان گر تا رسیدن به گردنه های کابرا..

میدانم مثل همیشه میترسی از باد.. ازشب...

اما نترس!! ..دستانت را به موهایم گره زدم

تامبادا باد یا همین کولی های آنور زیتون زار لمحه ای تو را از من دور کنند.

كارت پستال های عاشقانه - لحظات تنهایی


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نکند در انتظار بپوسم
جمعه 16 بهمن 1390 ساعت 6:57 بعد از ظهر | بازدید : 262 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

هیچ از خود پرسیده ای؛
نکند در انتظارت بپوسم..؟
نکند در تشویش گذراندن روزی دیگر بی تو، چشمانم را باز کنم..؟

 

 


عکس عاشقانه .6


 
 



 

 

می ترسم در این روزهای سرد زمستانی، اشک در چشمانم یخ زند و هیچ نبینم
می ترسم در شکوه همنوایی رعد آسمان و فریاد خشک خاک، گوشهایم کر باشد و چیزی نشنوم
خدا نکند که مرگ من، پل رسیدن تو باشد...

 

من گناه شهر را، تنهایی پیردختر همسایه را
نباریدن باران را و دلتنگی روزهای بارانی را به نیامدن تو ربط داده ام
من خم شدن قاصدک را زیر خروار خروار پیغام به دیر آمدن تو نسبت داده ام

 

 

 

از تو می نویسم
از دوری ات، جداییمان
حقارت بی تو ماندنم
از رفتنم و به جا ماندنت

 برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید 

تو در کویر بیکران هراس و وحشت
بر بیراهه های حیرت
و در پیچ های ناتمام جاده های غربت
ماندگار شدی
و مرا فرستادی در عذاب جهنم این بهشت بی دردی

 برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید

علفزارهای سرسبز و تازه
ساقه ترد علف برایم چیدی و جامهای پی در پی لذت پر کردی
و ندانستی که طعم شیرین شربت و شراب
گلویم را می سوزاند
و لبانم تلخ می شوند

 برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید

حرف می زنم و حرف می زنم
از تو می گویم
روزهایی که در آینه به هم خواهیم رسید
سر در هم فرو می بریم و بر سنگریزه های کف دست زمین هم خیره می شویم
_ همه شیشه ها را می شکنیم...
دستهایمان را در هم گره می کنیم و مشت هایمان را بر صورت آفتاب می کوبیم
_ چه بی حیا می سوزاند...

 برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید

آنقدر می گویم و می گویم
که نمی گذارم مثل سکوت بر لبانم بنشینی
آنچنان وسوسه شده ام که طاقت گوش دادن به حرفهایم را ندارم،
تا ببینم پنهان در آغوش کلماتم چه بال و پر می زنی

  

   
می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی
جمعه 16 بهمن 1390 ساعت 12:11 قبل از ظهر | بازدید : 254 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

 می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی

می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

می رسد روزی که تنها در کنار عکس من

نامه های کهنه ام را مو به مو ازبر کنی...

 

برچسب‌ها: همسفر عشق ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


فاصله ها را متر کن
جمعه 16 بهمن 1390 ساعت 12:7 قبل از ظهر | بازدید : 312 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

  چه اهمیت دارد بودن یا نبودن تو در کنار من...

وقتی میان غربت و بی کسی هرروز
فاصله ها را وجب به وجب متر میکنم..
چه درد را درمان میکند این لبخندهای بی دلیل تو..
چه تاثیر دارد این حرفهای بی مخاطب من..
وقتی دستهای من و تو در کنار هم از هم دورند!
وقتی من از چشم تو دیگر عشق نمی چینم..
چه دیوانه ایم ما که به دنبال بهانه ایم!
بی کسی بر نگاه من و تو سایه انداخته است،
من و تو اینجاییم ولی..
دیگر هیچ غروبی قشنگ نیست!
باران به یاد دلدادگی دیروز..
برکوچه خاطرات ما می بارد..

 

برچسب‌ها: فاصله ها را متر کن ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


من ماندم و خاطراتت
جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 11:4 بعد از ظهر | بازدید : 350 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

شمع !...

ذوب می شود و غروب می کند...

آرام و بی صدا در نگاه عاشقم...

چلچله ها سر میدهند نوای عاشقانه غروب غمگینم را...

گریه امانم نمیدهد...

سرگردانم بدنبال نگاهی...

نگاه عاشقی که فقط برای من باشد...

چه بی نشان مانده ام...

در کوچه پس کوچه های عاشقی...

من ماندم و خاطراتت...

و گریه های تلخم...


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


شراب لعل لبت
جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 10:52 بعد از ظهر | بازدید : 272 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

امشب عجب غمزده و خانه خرابیم من و دل...

در بزم تو مخمور می و لنگ شرابیم من و دل...

 

بی تو چندیست که از باده و مستی خبری نیست...

مانده ام بی تو در این غربت پوشالی که بازآیی...

 

میدهی لعل لبت تا که خرابم بکنی...

میدهی بوسه ز لب یا که خمارم میکنی...

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
چهار شنبه 12 بهمن 1390 ساعت 1:29 قبل از ظهر | بازدید : 311 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

باز هم در تاریکی شهر قدم میزنم...شب سردی است و من افسرده و تنها...
راه دور است و پاهایم خسته...چه آسمان غم انگیزی...ستاره ها هم بخواب رفته اند...
خاموشی هست و چراغها مرده اند...بعضی هم در حال جان کندن هستند...
میترکند و خاموش میشوند...چه شب طولانی غم انگیزی در پیش دارم...
تنها از جاده ها عبورمیکنم...گوئی همه مرده اند...
گوئی همه آدمها از من فاصله گرفته اند...اما سایه ای مرا تعقیب میکند...
گویی کسی با من همراه است...سایه ای مرا همراهی میکند...
غم همچنان با من یار است...هم پیاله شبهای من است...
فکر تاریکی و آن سایه...غم سنگینی قلبم را میفشرد...
میخانه ای باز است...نوازنده ای مینوازد...
مستی هم درد منو...دیگه دوا نمیکنه....
قصه ها ساز کند تنهائی...قصه عشق من هم پنهانی...
نیست تاری که بگوید با من...دوستان شرح پریشانی من گوش کنید...داستان غم پنهانی من گوش کنید...
اندکی به سحر نزدیک است...من و ساقی و پیاله ام...
وای این شب چقدر تاریک است...گوشی نیست بشنود....داستانم را برای که بگویم....
من ماندم و پیاله ام و سایه ام...تنها ی تنها...

برچسب‌ها: نگاه عاشقانه ,

|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


شروعی دوباره
چهار شنبه 12 بهمن 1390 ساعت 1:29 قبل از ظهر | بازدید : 293 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

مهم نیست...دارم عادت میکنم...
باید خودم را آماده کنم...آرام آرام خودم را با محیط هماهنگ کنم...
دوباره راهی در انتظار آمدن من است ...
دوباره باید شروع کنم...دویاره قصیده ها را آماده میکنم...
برای شروعی مجدد...باید گامهایم را آماده کنم...
راه درازی در پیش دارم...تن خسته ام را لنگان لنگان به حرکت وامیدارم...
چه کسی از روزنه زندگی به من مینگرد...من تنهایم...ببین ...تنهای تنها...قلب متحرک
فقط قلبی شکسته را یدک میکشم...ببین ...کاملا سیاه است...
از سوز سرما نیست...از سوز عشق است...آری خوب بنگر...
شاید پشیمان شوی...دفتر خاطراتم کامل شده...قلم عشقم خالی از جوهر است...
میخواهم تنها به راه خودم ادامه دهم...تنهای تنها...تنهای تنها...


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


گذرگاه عشق من
چهار شنبه 12 بهمن 1390 ساعت 1:29 قبل از ظهر | بازدید : 292 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

  بازدوباره دیر رسیدم ....
تو هم طبق معمول هر روز...به دیر رسیدن من عادت داری...
باید عادت کرد...راهی نیست جز عادت کردن...
تاریخ هم به تکرار مکررهای من عادت کرده...
دیر رسیدن مرا به تو هشدار میدهد...
میان من و تو...فاصله ایست خیلی دور...میان مرز من و تو...
و اما چه نزدیک است...فاصله قلبهایمان...
صدای دلنشینت...فاصله ها را کوتاه میکند...
تو را میبینم...در انتهای هر خواب...که تو این را خوب میدانی...
فاصله مرز من و تو...فاصله مرگ و حیات است...
تو همیشه با برق چشمانت... ستاره میسازی...
برای ساربان صحرا...تو فانوس میسازی...
با پریشانی گیسوانت...برایم سایه میسازی...
برای قلب عاشق من...آشیانه ای میسازی...
تو تنها گذرگاه عاشقی منی...که حریم عشق را تنها با تو میبینم...
چه زیبا میبوسی ...فریادهای قلبم را...
من شقایق میشوم...در دستان تو...و تو همان شقایق قلب منی...
میخواهم ابر باشم...در آسمان نگاهت...
و تو ابرهای کبود را گریه میکردی...
درآسمان عشقمان...
چه بگویم عشقم...تو همچنان ضربان قلب منی...
که همیشه هدیه میکنی...ترنم زیبای زندگیم را...
دیر رسیدم عشقم...
و تو همچنان در انتظار من مانده ای...مثل همیشه...حتی گل رز هم با دیدن من ذوق زده شده...
طبق معمول آغوشم باز... لبهایم برای تماس لبهایت بی تابی میکند....
دوستت دارم عشقم...

 

ali4321n.blogfa.com


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


راز چشمان زیبایت
چهار شنبه 12 بهمن 1390 ساعت 1:29 قبل از ظهر | بازدید : 324 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

دوباره میخواهم آواز بخوانم...دوباره میخواهم با خاطراتت عاشقی کنم...
میخواهم راز قشنگ چشمانت را بدانم...بدانم چگونه مرا طلسم کردی...
هیچگاه نتوانستم به چشمانت خیره بنگرم...به خورشید بگو طلوع نکند...
خورشید دنیای من همان چشمان زیبای توست...
ای کاش ستاره ای در آسمان نمی بود...تنها تو باشی که عرض اندام میکنی...
تنها فرشته هستی من تو باشی و پریشان گیسوانت...
قلبت ما لا مال از محبت و عشق است...پس توسیراب عشق و محبتم کن...
محبت و عشق را تو به من هدیه کردی ...ای کاش خورشید من هیچگاه غروب نمیکرد...
میخواهم با تو عاشقی کنم...تا وقتی که گرمای خورشید تنت آرامم کند...
دارم صدای نفسهای گرمت را حس میکنم...تو حتی از من هم به من نزدیکتری...
همیشه به سپیده صبحگاهی عادت کردم...چون تو همیشه سحر گاهان به دیدارم میایی...
وقتی به دیدارم میآیی که چشمهایم هنوز به سپیدی صبح عادت نکرده...
سلامی عاشقانه به من میکنی ...مرا در آغوش گرمت میگیری...میبوسی و میبوسی...
میخواهم پرنده ای باشم...میخواهم با تو پرواز کنم...در آسمان عاشقان پرواز کنیم...
برویم اون بالا بالاها ...تا جائی که کسی ما را نبیند...
میخواهم ستاره باشم...تا همیشه بر آسمان قلبت سو سو زنم...
میدانم هر چه گفتم همه خیال بود و رویا...میخواهم اینجا تنها با یاد تو ...
ستاره ها را بشمرم...مهتاب را بنگرم...میخواهم ابر باشم...آری ابر باشم...
بیایم اون حوالی ...اطراف تو...هر جا قدم بگذاری...بالای سرت بچرخم...
میخواهم باران باشم...ببارم...بروی گیسوان تو...خیس شوی...وجودم با اندام لرزانت...در هم آمیزند...
میخواهم تن خسته ام راآماده کنم...وقت وداع با زندگی مهیا شده...
آره عشقم...برای رسیدن آماده ام...جان میدهم ...میمیرم...تا به تو برسم...


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نویسندگان
نظر سنجی

شما دلنوشته را با چه متنی دوست دارید

خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 145
بازدید ماه : 1026
بازدید کل : 175427
تعداد مطالب : 279
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلنوشته های روزبه جاوید و آدرس rozbeh89.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 279
:: کل نظرات : 27

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 14

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 3
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 145
:: بازدید ماه : 1026
:: بازدید سال : 1755
:: بازدید کلی : 175427