دلنوشته های همسفر عشق
یادم باشد
چهار شنبه 17 اسفند 1398 ساعت 9:37 قبل از ظهر | بازدید : 147 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

یادم باشد...وقتي نيستی نبايد اشك بريزم... بايد بگذارم اشکها سیرابم کنند... بغضها روي هم جمع شوند ....شبها دیر به بستر بروم...نگاهم را به هر نا محرمی ...مفت نفروشم...در انتظار بمانم...روزی می آید آن ایام زیبا...روزی باز خواهی گشت...و عشق را دوباره به وجودم باز گردانی...یادت باشد...منتظرم...

برچسب‌ها: یادم باشد ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


بهش میگم دوستت دارم
سه شنبه 16 اسفند 1398 ساعت 10:48 بعد از ظهر | بازدید : 140 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

همیشه در انتظارش کنار پنجره ایستاده ام...

و او از دور می آید...

نگاهی میکند...و من لبخندی میزنم...

و باز دوباره میرود...

من هم دوباره میروم که بخوابم...تا شاید آمدنش را در رویا ببینم...

و خودم را برای فردا آماده کنم...

یادم باشد این بار که دیدمش حتما بهش بگم: "دوستت دارم..!"

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


باران میبارد
سه شنبه 16 اسفند 1398 ساعت 10:40 بعد از ظهر | بازدید : 134 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

باران میبارید...دستهای لرزانم را دزدکی به صورتت کشیدم...میخواستم حس کنم گرمی تنت را...و تو در فکر رفتن بودی...احتیاج من وجود تو بود ...و تو فقط در فکر رفتن...

برچسب‌ها: باران میبارد ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


عجله نکن عشقم
سه شنبه 16 اسفند 1398 ساعت 10:31 بعد از ظهر | بازدید : 125 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

بی خبر گذاشتی و رفتی...من اینجا هنوز منتظرم...میدونم سرت شلوغه...هر چقدر بخوای منتظر می مونم...زیر همان آلاچیق...عجله نکن...هر وقت دوست داشتی بیا...تو که خوش باشی من راضیم...

 

برچسب‌ها: عجله نکن عشقم ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


بی تو حسابی شادِ شادم..!!
سه شنبه 16 اسفند 1398 ساعت 10:23 بعد از ظهر | بازدید : 156 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

بعضی وقتها دلم خیلی هواشو میکنه...اما نمیخوام به روی خودم بیارم...خودمو به خنده میزنم که بگم مثلاً من شادم..! اما پشت خنده هام همیشه اشک جمع میشه...آروم سرم رو میندازم پائین... یواشکی اشک می ریزم...میدونم که دارم خودمو گول میزنم... اما باز دوباره میخندم و میخندم...

هی با توام! نمی بینی..!

بی تو حسابی شادِ شادم..!!

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


دل بیچاره من
سه شنبه 16 اسفند 1398 ساعت 10:14 بعد از ظهر | بازدید : 184 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

دیگه خسته شدم...دلم خسته شده...دلم میخواد بره کنار دریا...اشک بریزه...دلم میخواد بره ...توی جنگل کنار شقایقها ...بشینه و گریه کنه...دلم میخواد ...بره یه گوشه خلوت پیدا کنه...پشت به هر چی عشقه بکنه...زانو تو بغل بگیره...های و های گریه کنه...و بگه دیگه کم آوردم...دیگه خسته شدم...ای دل بیچاره من...

برچسب‌ها: دل بیچاره من ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


در میزند دلتنگی
سه شنبه 16 اسفند 1398 ساعت 9:46 بعد از ظهر | بازدید : 149 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

در می زند دلتنگی ...اینجا کسی هست...که همیشه دلتنگ است...من تنهائی ...دلتنگیها را بر دوش خواهم کشید... من غمنواز هستم...من خرابات میخانه هستم...من بیقرار تو ام...من سلطان غمم...میخواهم در تاریکی شب قدم بگذارم...و آواز می و مستی را سر دهم...میخواهم سر به بالین غم بگذارم...و بهش بگم لعنتی تا کی منو همراهی میکنی...

برچسب‌ها: در میزند دلتنگی ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صدایم میکند
دو شنبه 15 اسفند 1398 ساعت 11:10 بعد از ظهر | بازدید : 149 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

ايستاده ام رو به آفتاب... نور ی سرگردان چهره سرخ مرا ...در ميان نگاهش مي سوزاند...ديگر نورآفتاب مهربان نیست... شبي پر تب و تاب... گونه هايم را زخم میکند... اما آن طرف تر شاخه گلي زرد...پریشان میگرید...از ناله پیچکی که میپیچد از درد...و صدایم میکند...

0eors6bgo3i0oz695ry.jpg

برچسب‌ها: صدایم میکند ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


جواد:مونیکا
دو شنبه 15 اسفند 1398 ساعت 9:10 بعد از ظهر | بازدید : 171 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

سلام...دختری بنام مونیکا از من خواست مطلبی در مورد عشقش جواد بنویسم...بنده هم مبادرت به این نوشته کردم ...امید است بپسندی مونیکا خانم

ازلحظه ای که رفتی...غم سیاهی زندگی مرا فرا گفت...

صدای گریه هایم... صدایی است... که در اعماق دلم میپیچد و دلم را به درد می آورد...خوب گوش کن (جواد)شکستن دل دختری که عاشقانه دوستت داشت هنر نیست...عین نامردیه...هی با توام...

آره با تو...تویی که منو عاشق خودت کردی ...پس چی شد...اون همه مردانگیت...ببین...نگاه کن...گوش گن کی صدای من لرزان بود...کی دستهایم لرزش داشت...نیستی که ببینی که شبها تا سحر خواب را به چشم نمیبینم...

کجای عاشقی نوشته اند که دختر باید همیشه به دنبال عشقش بگرده...تو خود دیدی که من همیشه بدنبالت سرگردان و تو همچنان قایم میشوی...کوچه به کوچه ...خیابان به خیابان...شهر به شهر ...مرا آواره و سرگردان کردی...دلم برای خودم میسوزد...دلم برای دلتنگیهای خودم میسوزد...من مست عشق توام...و تو فراری از عشق من...(جواد جان ...عشق آسمانی من)

نیستی ببینی...سرازیری اشک را بر گونه هایم...و بغض گلویم را میپیچد و خفه میشم ...و تو نیستی که بگی عزیزم گریه نکن... 
ایکاش هرگز تهران نمی اومدم...و ایکاش تو را هیچگاه نمیدیدم

جواد...وقتی بغض گلوم میترکه کسی نیسنت دلداریم بده...با من درد دل کنه...اشکامو پاک کنه...بعضی وقتها اینقدر دلم هواتو میکنه ...که قلبم توی سینه ام میتابه...و درد دلم شروع میشه...تو دختر نیستی که بدونی یه دختر وقتی احساس دلتنگی میکنه چه حالی میشه...هیچ میدانی چند بار بخاطرت دست به کارهای خطرناک زدم...که شرمم میشه بنویسم...که کارم به بیمارستان کشیده شد...و من چند روز از درد به خودم میپیچیدم و تو بیخیال من بودی... 
چشمهایم همیشه خیس هستند...

تویی که تمام وجود منی ... تویی که تمام زندگی و دنیای منی ... تویی که عشق منی ،...

پس چرا  کاری می کنی که من اشک بریزم عزیزم... 
نیستی ببینی که آن قطره های مقدس  چگونه زمین میریزند...

لحظه بی وفایی تو لحظه  های اشک ریختن منه...  لحظه های تلخی است لحظه گریه    ... کردن 

به چشمهایم یاد دادی  گریه کنند ... چشمهایم را وادار کردی که اشک بریزند...

احساس را در وجودم شعله ور کردی... که اشک هایم روانه شوند  عزیزم به خاطر اینکه دوستت دارم...   

تو پریشانی مرا ببخش ... فقط تو را به آن خدایی که میپرستی ...هر چه کردم بخاطر تو کردم...

عزیزم دوستت دارم ... همه وجودت را دوست دارم ... همه احساساتت را میپرستم... 
عشق همیشگی تو ...مونیکا

برچسب‌ها: جواد:مونیکا ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


آرام باش عشق من
دو شنبه 15 اسفند 1398 ساعت 2:30 بعد از ظهر | بازدید : 156 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

آرام باش ...عاشقانه زندگی کن...بیا در آغوشم ...بیا هوا بسی سرد است...بیا تا نهایت عشق را دریابیم...ببین ستاره ها را...چه عاشقانه نظاره گر عاشقی ما هستند...بیا هستی من...بی تو آرام و قرار ندارم...بیا میخواهم از پرتو نگاهت... خودم را گرم کنم...بیا تا با لبانت... طعم شیرین عشق را بچشم... بیا میخواهم زندگی کنم... ما تا همیشه مال همیم ...

برچسب‌ها: آرام باش عشق من ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نویسندگان
نظر سنجی

شما دلنوشته را با چه متنی دوست دارید

خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 121
بازدید کل : 174522
تعداد مطالب : 279
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلنوشته های روزبه جاوید و آدرس rozbeh89.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 279
:: کل نظرات : 27

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 14

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 2
:: باردید دیروز : 5
:: بازدید هفته : 45
:: بازدید ماه : 121
:: بازدید سال : 850
:: بازدید کلی : 174522